ایران آنلاین /شاه نظری معتقد است هر چند برای رشد و پیشرفت صنعت و کارآفرینی در این حوزه، دانشگاه و صنعت باید ارتباطی ناگسستنی داشته باشند اما در سایه پول نفت و صنایع وارداتی، صنعت و دانشگاه هماکنون نه تنها هیچ ارتباطی با هم ندارند که شاید تا سالها هم نتوانند با هم ارتباط بگیرند مثل آب و روغن که حلقهای برای وصلشان نیاز است و آن حلقه در بیان دکتر شاه نظری به عوامل مختلفی بستگی دارد. از نیازی که هیچ یک از صنایع به دانشگاهها احساس نکردهاند تا فرهنگ کاری که میان دانشگاهیان وجود ندارد و نیازسنجیهایی که از سوی استراتژیستهای کشوری صورت نگرفته است. گزارش ما از گفتوگو با این پژوهشگر را میخوانید.
صنایع ایران متناسب با نیاز جامعه رشد نکرده است
دانش چطور به فرآیند کار و تولید ثروت تبدیل میشود؟ مهندسی یا هر رشتهای که نگرشی صنعتی دارد مبتنی بر مجموعهای از فرآیندهای علمی است و میخواهد نیاز مردم را به شکل بهتری برآورده کند، به عبارت بهتر فرآیندهای کارآفرینی در یک کشور برای رفع نیاز مردم شکل میگیرد و مهندسان باید آن را تسهیل کنند و قاعدتاً چرخه اول برای اینکه یک مهندس بتواند در صنعت مشغول شود یا پژوهش مهندسی بتواند به کمک صنعت بیاید این است که صنعت متناسب با نیاز کشور رشد کرده باشد و دوم نیازی که رشد کرده بتواند موجب تولید ارزش افزوده علمی نیز بشود یعنی یک فرآیند سالم و درست کارآفرینی از مسیر رشتههای علمی- صنعتی هم صنعت را ارتقا میدهد و نیاز مردم را مرتفع میکند و هم موجب ارتقای سطح علمی دانشگاهیان میشود. اما حلقه مفقودهای که طی این سالها و شاید خیلی قبلتر از انقلاب هم شاهد آن بودیم این است که صنایع ما متناسب با نیاز جامعه رشد نکرده. چرا که نه دانشگاه نیاز صنعت را میداند و نه صنعت نیازش را به پیشگاه دانشگاه آورده و دانشجویان کاربلد را پذیرفته است و این دو با وجود اینکه باید پیوندی ناگسستنی در راه پیشرفت داشته باشند هر یک راه خود را میروند و نتیجه میشود صنعتی بیرمق و فارغالتحصیلانی بیکار و مهاجر. در حال حاضر ارتباط میان صنعت و دانشگاه بشدت ضعیف است و حالت شعاری و نخ نما شده پیداکرده است. در سایه صنایع وارداتی مهندسان تنها میتوانند به عنوان تکنیسین وارد بازار کار شوند، در حالی که تربیت تکنیسین کار دانشگاه نیست بلکه دانشگاه باید فکر تولید کند و به کمک صنعت به خلاقیت و تولید ثروت بپردازد.
احساس مشترک استراتژیستهای ایران؛ تا نفت داریم صنعت نمیخواهیم
در آمد اصلی ما همواره از محل فروش نفت تأمین شده است، بنابراین نیازهایمان را به صورت آماده از خارج تأمین کردهایم و اگر این وسط زیرساختهای مهندسی هم ایجاد شده صرفاً برای خالی نبودن عریضه بوده است، در واقع فلسفه وجودی صنایع در داخل همین است: «هستند که باشند» مثلاً ما صنعت خودروسازی داریم که فقط این صنعت را داشته باشیم یا یخچالسازی و... شاید حتی اگر همین صنایع نیم بند هم نبودند کسی از مدیران احساس خلأ و نیاز نمیکرد. چه بسا اگر هیچ صنعتی هم نداشتیم به وسیله پول نفت تأمین میشد و آب هم از آب تکان نمیخورد. اوایل انقلاب در پی طرح بحث خودکفایی بخشی از صنایع رشد کردند اما باز هم مشکل آنجا بود که قبل از رسیدن به خودکفایی، نیازسنجی و آمایش سرزمینی لازم بود تا بدانیم کجا هستیم و میخواهیم به کجا برسیم و از بیهوده پیمایی جلوگیری کنیم.
آمایش سرزمینی و نیازسنجی، ارکان اصلی کارآفرینی صنعتی
بحث آمایش سرزمینی در تمام دنیا برنامه اصلی برای استراتژی و پیشرفت صنایع است. در این برنامه با توجه به پتانسیل، استعدادها و امکان رشدی که داریم، بررسی میکنند کجا و در چه صنایعی سرمایهگذاری کنیم. به طور مثال اگر میخواهیم در استان یزد سرمایهگذاری کنیم توجه داریم که این استان کم آب است لذا باید صنایعی را رشد دهیم که به آب کمی نیاز دارد یا برعکس وقتی از شهرهای پرآب صحبت میکنیم میتوانیم صنایعی که نیاز به آب زیادتری دارند در آنجا رشد دهیم اما متأسفانه دچار خطاهای فاحشی شدهایم و صنایع فولاد آلیاژی را به یزد و مناطق کویری بردهایم.
می خواهم عرض کنم اگر طرح آمایش صورت گرفت و نیازهای صنایع کشور مشخص شد که مثلاً چه نیازهایی ارزش افزوده است و کدام استراتژیک، آن وقت از این آشفتگی بیرون میآییم. مثلاً ممکن است بگوییم پنبه ارزش افزوده آنچنانی ندارد اما به لحاظ استراتژیک نیاز داریم که پنبه بکاریم و خودکفا بشیم که الان بحث ما بر سر مسائل استراتژیک نیست ولی بحث اصلی ارزش افزوده است.
توجه کنید وقتی آمایش صورت گرفت پتانسیل نیروی انسانی باید متناسب با صنایعی که نیاز سنجی شدهاند رشد پیدا کند و فارغالتحصیلان با جنبههای مختلف که میتوانند صنعت را ارتقا دهند با رویکرد کارآفرینی پرورش داده شوند. چیزی که متأسفانه امروز کاملاً در تضاد با یکدیگر عمل میکنند، یعنی صنعت برای خودش از یک طرف میرود و دانشگاهیان و دانش آموختگان از سوی دیگر. میبینید یک سرمایهگذار خط مونتاژی را وارد کرده و نیازی به مهندس خلاق و ایده پرداز ندارد، بنابراین وقتی فارغالتحصیلی وارد بازار کار میشود نهایتاً او میتواند به عنوان اپراتور و تکنیسین نقش آفرینی کند. همچنین مهندسی که چهار سال درس خوانده خیلی کم بازدهتر از دیپلمه ای است که از ابتدا وارد بازار کار شده چون اولی به نیروی فکری خود اتکا دارد و دومی به نیروی بازو. چه بسا اگر برای صنعتمان افراد دیپلمه بگیریم و همانجا آنها را آموزش دهیم به مراتب وضعیت بهتر خواهد بود تا اینکه مهندس استخدامی بگیریم.
مهندسان کجای جغرافیای کارآفرینی هستند؟
یک فرصت خوشبختی برای فارغالتحصیلان رشتههای مهندسی این است که طی سال های اخیر به دلایل مختلفی چون جنگ، تحریم و کمبود منابع مالی در زیرساختها با کاهش رشد مواجه بودیم. از طرفی به لحاظ پتانسیل علمی و نیروی متخصص از سطح بالایی برخورداریم. در نتیجه اگر قشر تحصیلکرده ما برود به سمت تأمین زیرساختها میتوان امیدوار بود هم خودش را از بیکاری نجات دهد و هم به نیاز کشور پاسخ مثبتی بدهد. البته بخش اعظمی از این عزم و اراده به استراتژیستهای کلان مملکت مربوط است. |
اگر بخواهیم بدانیم مهندسان در جغرافیای صنعت ما چه جایگاهی دارند، باید دو گروه را مد نظر قرار دهیم. اول خود مهندسان و دوم کسانی که استراتژی مینویسند و نقشه راه ترسیم میکنند. اگر بخواهیم فارغ از چالش بیکاری که بحث مهمی است، به وظیفه مهندسان در چرخه کارآفرینی صنعتی بپردازیم باید ببینیم مهندسان باید بدانند برای چه درس میخوانند و دنبال چه هستند؟
برخی هدفشان از ورود به دانشگاه مدرک است تا پس از آن در یک اداره دولتی یا خصوصی استخدام شوند پس نمیتوان از چنین فردی انتظار داشت در مسیر کارآفرینی صنعتی قرار گیرد. این عده باید منتظر بمانند و ببینند آیا کارآفرینی دولتی رشد مییابد یا خیر که البته همین رشد کارآفرینی دولتی پدیده خطرناکی است. عده دیگری وارد دانشگاه میشوند تا یاد بگیرند، آنها میخواهند از طریق دانش، آینده خود را تأمین کنند. این گروه در قالب بحث داغ این روزها یعنی «دانش بنیان» دستهبندی میشوند و میتوان انتظار داشت که از درون آنها کارآفرینان صنعتی بیرون بیاید. مفهوم «دانش بنیان» این است که بدانیم برای چه نیازی چه چیزی را یاد بگیریم. مثلاً یک مهندس مکانیک پس از گذران سه سال تحصیلی باید بداند کجاست و چه میخواهد و در سال چهارم تصمیم بگیرد که کجا میخواهد در جهت رفع نیازی که دانش او را میطلبد نقش آفرینی کند. پس به دانشافزایی بپردازد. کسانی که در مهندسی خوب پیشرفت میکنند معمولاً همین مسیر را رفتهاند یعنی اولاً میدانند برای چه درس میخوانند، ثانیاً درک کردهاند چه نیازی را مرتفع کنند و ثالثا در جهت رفع نیاز، دانش کسب کردهاند و موفق شدهاند. به طور خلاصه میتوان گفت مهندسانی که دنبال افزایش دانایی منجر به تولید صنعت و ثروت هستند اصل و ریشه مهندسی را درک کردهاند.
اقبالی که مهندسان جوان امروز دارند
یک فرصت خوشبختی برای فارغالتحصیلان رشتههای مهندسی این است که طی سال های اخیر به دلایل مختلفی چون جنگ، تحریم و کمبود منابع مالی در زیرساختها با کاهش رشد مواجه بودیم. از طرفی به لحاظ پتانسیل علمی و نیروی متخصص از سطح بالایی برخورداریم. در نتیجه اگر قشر تحصیلکرده ما برود به سمت تأمین زیرساختها میتوان امیدوار بود هم خودش را از بیکاری نجات دهد و هم به نیاز کشور پاسخ مثبتی بدهد. البته بخش اعظمی از این عزم و اراده به استراتژیستهای کلان مملکت مربوط است.
«فرهنگ کار» در ایران ضعیف است
عدهای معتقدند افزایش تعداد فارغالتحصیلان سبب کاهش کیفیت شده که از برخی جنبهها درست است اما همین عده توجه ندارند تعداد تحصیلکرده بالا سبب رشد نسبی فرهنگی یا حداقل رشد نیازی شده است. امروز جوانان ما نیازهایشان را بهتر میدانند اما کسی که تحصیلات کافی ندارد حتی در شناخت نیازهایش مشکل دارد و تمام احساس نیازش به نیازهای اولیه محدود میشود در حالی که رشد فارغالتحصیلان سبب شده از این زاویه رشد خوبی داشته باشیم. چه بسا نارضایتیها از وضعیت الان جامعه به دلیل شناخت بهتر نیازهاست که مردم میدانند نقطه آرمانی کجاست. همین شناخت نقطه آرمانی نشان میدهد قشر تحصیلکرده ما کجاست و چه باید بکند اما نیازمند رشد فرهنگی است. متأسفانه ما «فرهنگ کار»مان ضعیف است. «فرهنگ کار» یعنی ما بدانیم در قبال نیازهای جامعه چطور و به چه میزان مسئول هستیم. نخستین نکته برای فرهنگسازی کار در قشر تحصیلکرده این است که دانایی خود را متناسب با نیاز جامعه هماهنگ کنند. کسی که وارد بازار کار میشود باید بداند وارد بازار کار شدن نهایت کار نیست، بلکه مسئول است کاری را که قبول کرده درست و بجا انجام دهد و بیشترین حجم کار را با توجه به ساعات کاری ارائه دهد. چون این فرد جای یک نفر دیگر را اشغال کرده. ما در بخش دولتی حتی میتوانیم از متوسط راندمان کاری صرف نظر کنیم چون عملاً کاری صورت نمیگیرد. دلیل هم این است که وقتی کسی شغلی را به دست میآورد و درآمد حاصل جای پیشرفتی ندارد، انگیزه لازم برای بازدهی کافی را هم ندارد.
/ایران