در این عبارت موجز، چه رنجها که نهفته نیست. برخوردار، در این جملات از حادثهای روایت میکند که در یک برهه تاریخی به وقوع پیوست و مقوله کارآفرینی در ایران را فلج کرد. اشاره این کارآفرین صاحبنام ایرانی به مصادره بنگاههای اقتصادی و ملی کردن اموال صاحبان این بنگاهها در ماههای پس از پیروزی انقلاب است. اما آیا داستان مصادرهها، تنها مصیبت کارآفرینان در سالهای معاصر بوده است؟ آیا کارآفرینان و صاحبان سرمایه در عصر پهلوی اول و دوم و حتی پیش از آن مورد حمایت دولت و مردم بودهاند؟
شواهد تاریخی نشان میدهد که کارآفرینی در همه ادوار با مصائب فراوانی همراه بوده است. چنان که با روی کار آمدن دولت رضاشاه که سیاستهای خود را بر اساس دولتمداری و تمرکزگرایی قدرتمند بنا نهاده بود، به تدریج نهادهای خودآیین اقتصادی ضعیف شد و از بین رفت و بهجای آن نهادهای دولتی اقتصادی قرار گرفت. دولت از سال ۱۳۱۰ خورشیدی بر نظارت خود بر امور اقتصادی افزود و ابزار این نظارت، نظام بوروکراتیکی بود که بر روند معاملات و صادرات و واردات حاکم بود.
شکلگیری این رویه، برای سرمایهداران ایرانی تحمیلی دشوار به شمار میآمد. چنان که افزون بر سرمایهداران مستقر در پایتخت، سرمایهداران شهرستانی در چرخه کاغذبازیهای اداری که اغلب مستلزم سفر به تهران بود، امکان فعالیت آزاد خود را از دست داده بودند. نتیجه آنکه، نهادهای اقتصادی زیربخش نهاد سیاسی قرار گرفتند و آن بخش از نهاد اقتصادی نیز که میتوانست خلاق و خودآیین عمل کند به دلیل ضعف ساختاری ناتوان شده بود.
کارآفرینان و صاحبان سرمایه در دوره دوم پهلوی نیز از گزند مداخلات دولتی در اقتصاد و البته نگرش منفی دولتیها به مقوله کارآفرینی و سرمایهداری مصون نبودند. این سرمایهستیزی چنان در ذهن برخی از دولتمردان این دوره ریشه دوانده بود که شخصی مانند امیرعباس هویدا، در کسوت نخستوزیر، به شدت مدافع کنترل قیمت و سیاستهای مقابله با توسعه بخش خصوصی بود. گفته میشود، به رهبران بخش خصوصی به صورت تحقیرآمیزی به عنوان بازرگان اشاره میکرد و به سادگی، بارها آنها را پدرسوخته و لعنتی میخواند (ولی نصر). اما همزمان با پیروزی انقلاب و سالهای پس از آن، جز نهاد دولت، گروه دیگری نیز به ستیز با انباشتگی سرمایه که از ملزومات کارآفرینی است، برخاست. انقلابیون متاثر از تفکرات سوسیالیستی، شمشیر مبارزه با سرمایهداران را از رو بستند.
اما تقریبا همه کارآفرینان، چه کسانی که اتهام ارتباط با دربار به آنان وارد بود و چه کسانی که از این اتهام منزه بودند و با اتکا بر داشتههایشان به موقعیت راهبری بنگاههای بزرگ تولیدی دست یافته بودند، در آتش خشم جریان چپ که به بدنه قدرت راه یافته بود، سوختند. نقطه اوج این تحرکات رادیکالی علیه کنشگران بخش خصوصی، تصویب قانون حفاظت و توسعه صنایع ایران، توسط شورای انقلاب در تیرماه سال ۱۳۵۸ بود. بر این اساس، مجوز تملک دولتی سهام بسیاری از صنایع و معادن بزرگ صادر شد. هرچه بود، این بنگاههای بزرگ مصادرهشده که روزگاری، جمعیت بزرگی را به اشتغال گرفته بودند و محصولاتی پرطرفدار در بازارهای بینالمللی تولید میکردند، دیگر هیچگاه رنگ رونق را به خود ندیدند و یکییکی به ورطه تعطیلی غلتیدند.
صاحبان این بنگاهها و کارآفرینان دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ نیز اکنون یا چهره در نقاب خاک کشیدهاند یا روزهای سالخوردگی را سپری میکنند. اما مصائب کارآفرینان ایرانی را پایانی نیست؛ آنان روزگاری با چوب مصادره رانده شدند و حالا به دنبال مفری برای رهایی از قوانین دست و پاگیر هستند. چرا محنت کارآفرینان ایرانی را پایانی نیست؟
۲۲۵۳۵